
ترس او را از پا انداخته و آسیب پذیر کرده بود
- مهرانه رضازاده
هنرمند با استفاده از سه فیگور همسان در حالتهای مشابه، وضعیت روانی خود را تکثیر کرده و به نمایش گذاشته است. چهرهها و اندامها در فضایی آبی و تیره غوطهورند و هر یک با دستی بر صورت یا پیشانی، نشانهای از اندوه، درماندگی و تسلیم در برابر رنج را بازتاب میدهند. پوشش قهوهای و سنگین پیکرهها، همچون بار و سایهای بر تن و جان نشسته و بر حس انفعال و ضعف میافزاید. پاهای برهنه، زمینی بودن و بیدفاعی را تداعی میکند و ترکیببندی سهگانه، شدت و استمرار رنج را برجستهتر میسازد. این اثر در مرز میان سکوت و فریاد قرار دارد؛ حضوری خاموش اما عمیقاً تکاندهنده. تحلیل روانکاوانه: از منظر روانکاوی، این سلفپرتره سهگانه را میتوان بازنمایی بخشهای مختلف «خود» در لحظهی مواجهه با ترس دانست. فیگورها در واقع شمایلهای تکراری از هنرمند هستند که هر یک بخشی از روان او را نمایندگی میکنند: یکی در وضعیت تسلیم و فروپاشی، دیگری در انکار و تفکر فروخورده، و سومی در نومیدی و بیپناهی. تکرار چهره به سه نسخه، استعارهای از تکثیر اضطراب در ذهن و ناتوانی در یکپارچهسازی تجربه است. رنگهای سرد و سایههای تیره، وضعیت افسردگی و فروبستگی هیجانی را تداعی میکنند. دستی که بر صورت نهاده شده، نشانهای از سوگواری درونی و ناتوانی از عمل است. این اثر بیانگر مرحلهای از زندگی هنرمند است که ترس او را از توان انداخته و به مواجههای با «ضعف بنیادی» و «آسیبپذیری مطلق» سوق داده است. در سطح ناخودآگاه، نقاشی بهمنزلهی اعترافی بصری است؛ اعتراف به سقوط در برابر رنج، اما همزمان تلاشی برای بازنمایی و در نتیجه، شروع فرایند بازشناسی و التیام.